روزهای رفته ی سال را ورق میزنم
چه خاطراتی که زنده نمیشوند
چه روزها که دلم میخواست تا ابد تمام نشوند و چه روزها که هر ثانیه اش یک سال زمان میبرد
چه فکرها که آرامم کرد و چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود
چه لبخندها که بی اختیار بر لبانم نقش بست و چه اشک ها که بی اراده از چشمانم سرازیر شد
چه آدم ها که دلم را گرم کردند و چه آدم ها که دلم را شکستند
چه چیزها که فکرش را هم نمیکردم و شد و چه چیزها که فکرم را پر کرد و نشد
چه آدم ها که شناختم و چه آدم ها که فهمیدم هیچگاه نمیشناختمشان
و چه و چه و چه های بسیار دبگر
و سهم یک سال دیگر هم “یادش بخیر” میشود
کاش ارمغان روزهایی که گذشت آرامشی باشد از جنس خدا
آرامشی که هیچگاه تمام نشود…
...